آدینه



می خواهم چالشی برای خودم ایجاد کنم. البته الان هم در چالشی هستم، به نام عقب ماندگی!.

چالشی که در فکرش هستم مربوط به کنکور می شود. از امروز تا کنکور تجربی 99 هشتاد و سه روز فرصت هست.

می خواهم در این مدت تمام تلاشم را بکنم. نمی خواهم بعد از کنکور زانوی غم بغل بگیرم و حرف ها و کنایه های دیگران را تحمل کنم. این حدوداً سه ماه(!) را تحمل می کنم و دندان به جگر می گذارم.

در این یک ماه حداقل درس نخواندن کار شاقی(!؟) هم انجام نداده ام. نه گوشی لمسی داشته ام و نه کتاب های مفید خوانده ام و نه فعالیتی یاد گرفته ام. فقط پشت کامپیوتر و اینترنت و فیلم ها بودم.

سعیم را می کنم. به خودم نه می گویم. به خود احمقم!.


برنامۀ چالشِ تنظیم باش!:

1- در این 24 ساعت حداقل +5 ساعت را درس بخوانم!. +8 ساعت را بخوابم. +ساعت های دیگر را ول بچرخانم.

برای یک انسان خیلی تنبل! بد شروع کردم؟!.

امتحان می کنم.

شروع-شنبه، 16-فروردین.



(عکس مربوط به اوایل پاییزه 98!.)
زمانی که داشتم به سختی برای کنکور می خوندم!. وقتی خسته می شدم خودم به خودم روحیه می دادم. همش الکی بود!. وقتی داشتم دفتر برنامه ریزیامو می خوندم حالم گرفته شد. بدتر دپرس شدم و دلتنگ تر. . 

(عکس مربوط به اواخر دبیرستانمه، بهار 98.)
این عکس و چند صفحه ی قبل و بعدش واسه دوران شکست عشقیمه!. یکی از مزخرف‌ترین و عجیب ترین شبای عمرمو گذرونده بودم. 
رفته بودیم مهمونی که مامانه عشق بچگیام(!!) گفت دخترخالم واسه پسرش نشون کرده!. منم از اون شب هی آهنگ عارفو گوش می دادم!. آخه اون زمان همش حس می کردم شبیه حال و هوای منه!!. 

+می دونم پست مسخره ای بود! ولی برای تخلیهٔ خودم ارسال می کنم. شهامت و قدرت(!) گفتن اتفاقات اون شب رو ندارم. شاید اگه یه روز نترس بودم و سرم باد داشت! می یام و می گم چه غلطای عشقولانسی کردم! شاید عبرت گرفتین!. شایدم دورمو خط کشیدین!!. 


حالا که دارم این پست رو می نویسم زیر بزرگترین و عشق ترین و جیگر ترین نعمت عالم یعنی لحاف و پتو جان! دراز کشیدم و بی محلی می کنم به هرچی صدای ویبره ست. به خدا که هیچ چیزی تو دنیا ارزشمند تر از لحاف و تشک و بالش و پتوی خودت نیست.

می خواستم هر چی لعنت و فحش آبدار هست بیام بزنم و برم بخوابم ولی همشون با باز شدن پنجره و خوردن و بوییدن هوای بارونی کمرنگ شد. 

می گم کمرنگ شد چون هنوزم از دستشون عاصیم که باید به خاطر این کوفتی کلاسای مجازی سر صبح از خواب نازم بکشم وبه یه پسربچه ی خمار تر از خودم درس و تکلیف بدم و بخونم و همش صدای خواب‌آلوده معلمشو بشنوم و خودمو بکشم شازدمون یه خط تکلیف بنویسه. . آقا به خدا خسته شدم. لعنت به این کرونای آشغال بی‌شعور وقت نشناسه آلاق. گاومیش می مرد نمی یومد؟!.

زجر کشم کرد. اصلا غلط کردم گفتم هوای بارون خوبم کرد. بابا این هوا عشقولانه، دو نفرست. اصلا تک نفره هم باشه آدمو پرواز می ده!. قلبم جروارید!. می خوام برم بیرون خسته شدم. من موندم چی می شد اگه زمان کلاسا رو می نداختن بعدازظهر؟!. داره گریم می گیره! موقعیت و زمان و هوا عآلی جون می ده لنگ تا لنگ بخوابی. تف به این شانس!. می خوام برم بیرون می خوام بالا بیارم.

چرا هیچ حسی به نون خ2 ندارم؟! مثلا همین نیم ساعت پیش بود جیغ کشیدم خوابم می یاد آ. بازم صدا این لعنتی تلویزیونو زیاد می کنن!. خوابم می یاد. چرا هیچکی تو این خونه خوابش نمی یاد؟! خسته شدم انقدر زیر لحاف بودم!. چی می شد حداقل لحافم جون داشت بغلم می کرد خسته شدم انقدر بغلش کردمو زل زدم به پنجره و لعنت به هرچی هوای بارونیه آدم عاشق و شیدا نباشه عاشق و شیدا می شه. می خوام بخوابم و خوابم نمی بره این ته نامردیه!. 

لعنت به واتس آپ و تلگرام و اپلیکیشن شآد!!. 

خدآ؟!. 



Two

دیشب با خودم شرط بسته بودم ساعت ده بیدار بشم. اما نشد!. من خیلی خوش خوابم. خوابم سنگین نیست اتفاقا توی خواب متوجه ی اکثر اتفاقات دور و اطرافم می شم اما حال ندارم بیدار بشم. چشم هامم چسب دو قلو بهشون وصله!. خواب بزرگترین عشق زندگیمه دلخوشیه این چند سال زندگی!.

اما متأسفانه نتونستم سر شرطم بمونم و ساعت 11:42 بیدار شدم. همون اول کاری واسه خودم افسوس خوردم.

این مدتی که قرنطینه ی خونگی شدیم! ساعت 13-14 بیدار می شدم. بدنم بدجور عادت کرده و معتاد این ساعت شدم. ناخودآگاه نزدیک 14 بیدار می شدم. امروز تو خواب یادم اومد باید ساعت 10 بیدار می شدم!.

حدودا یه هفته پیش برنامه ی یوگا رو نصب کردم و از سر تنبلی طرفش نمی رفتم. امروز تا چشمم بهش خورد تصمیم گرفتم برای جریمه برنامه ی روز اولشو انجام بدم. خوب بود!. منی که از ورزش کردن فقط بدمینتون و تنیسشو و نرمشای ابتداییشو بلدم!. برام خوب بود!. حدودا 26 دقیقه زمان برد. بعضی از حرکاتش که فکر کنم استقامتی بودن دهنمو سرویس کردن مخصوصا حرکت Marjaryasana (حرکت گربه ای) با هر بالا پایین شدنم احساس می کردم تمام رشته های ماکارانی که صبحانه خوردم!!! تو حلقم گیر کردن و هر آن بالا می یارم. به عنوان جریمه هم درد آور بود هم لذت بخش!.

این شروع یوگا کار کردنمه!!.  ببینم چی می شه  

(بیست و نه روز دیگه مرحله ی نسبتا مقدماتیش تموم می شه)


چه بخواد کرونا باشه یا نباشه، انسانیت ها و شعور ها سبک واقعیه زندگی ها و رفتارها تغییر نمی کنن!. واقعیته که همه ی ما همه ی ما قسمتی از وجودمون بی‌شعوره. توی بعضیا سطح بیشعوری و عوضی بودن بیشتره من نه آگاهی کامل دارم نه مطالعه ای در این باره ها دارم و نه وقتش رو!. اما توی بخشی از یه جامعه اسلامی زندگی می کنم که هر چقدر بگن شعور و فرهنگ و مدرنیته زندگی کردن داره پیشرفت می کنه باور نمی کنم. من خودم انسان بی شعوری هستم! گاهی این حالت خیلی افتضاح می زنه بالا!!. پس فکر نکنید دارم درباره ی غیره حرف می زنم. نه درباره ی خودمو و هزاران نفره دیگه ی شبیه خودم، با تفاوت های جزءی!. من هنوز هم قبول ندارم هنوز هم اکثریت مردها بر اکثریت زن ها ریاست می کنن. مرد سالاری هنوز هم هست. نیاز نیست دنبال نمونه های عجیب غریب بگردیم. یکی از بارزترین نمونه هاش توی دعوا هاست، دهن به دهن شدنا دعوای لفظی، فیزیکی، روحی و.  حقوق اکثریت‌ برای مردهاست. چه در دادگاه چه در خونه چه در خیابان. آزادی بیان! آزادی پوشش!. . من از فکر و فرهنگ و باور اکثر مردها متنفرم. حق برای اون هاست. قبول داشته باشید تعداد مردها و زن هایی که حقوقشون برابره کمه!. این موضوع فقط توی ایران نیست. این ناعدالتی نابرابری همه جای جهان جریان داره. جای تعجبی هم نیست اگر فردایی بگن توی فضا و سیاره های دیگه هم اینجوریه.

از این بحث ظالمانه و غمنگیزانه بگذرم! .

باید ترسید! این روند بی شعوری نابودمون می کنه.

(عکس؟! مرد و زن نداریم، هممون داریم به همه چیز گند می زنیم! چه خواسته چه ناخواسته!. پس فکر نکنید مردها مشکلم هستن!. البته اینم یه جور مسئله است که تا حالا عکسی رو ندیدم که تکامل زن ها به عقب برگرده!! که جای تأمل داره! نه که هم خیلی با شعورن!! =/ ). 


در باب آن برنامه ی عزیز!! یوگا! امروز برای محکم کاری و آمادگی دوباره حرکات روز اولشو انجام دادم. ایندفعه حرکت گربه ای راحت بود!. گاهی سرم گیج می رفت ولی نسبت به دیروز احساس تهوع نداشتم.  اما حرکت makara adho mukha svanasana (حرکت تابلوهای دلفین!) فلجم کرد  تو اون یک دقیقه چند بار افتادم، چند بار از فشار نفس کم آوردم، جاذبه ی زمین شکممو سمت خودش می کشید و به سختی خودمو نگه می داشتم، انگشتای پام له شدن، به کف دستامم بدجور فشار می یومد!.

آخرش با عزا و تو رو خدا زودتر تموم شو حرکتو رفتم. 

(عکس؟! گول ظاهرشو نخورید! داغونم کرد لعنتی. )  =| 


میگن به جای استفاده از داروی افسردگی، هشت نفر رو توی روز بغل کنین اکسی توسین خونتون بیاد بالا.

من به جای هشت نفر یه نفرو هر ساعت هر روز بغل می کنم!. کسی که نیم وجب قدش و یک کیلومتر زبون داره!!. مصداق همون فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه داروی ضد افسردگی؟! خنده هاش، لپاش، نگاش، دستاش، بغلاش، حرفاش.  .

+شب امتحان ریاضی پایان سال-راهنماییم! دومین نوه ی خونوادمون به دنیا اومد. نه ماه تمام به شکم زن داداشم نگاه می کردم و با چشمام التماس می کردم: دختر باش! دختر باش!  . سر اولی هم می گفتم دختر باش!، پسر شد!!. اوایل زیاد ازش خوشم نمی یومد ولی کم کم دیوونش شدم. عروسکمه!. (=

آقآ این نیم وجب جاسوئیچی!! مون، شده دوای بی قراریای من.  هرجایی باشه هر طوری باشه خم می شم بغلش می کنم می چلونمش تهش می گه: آی آتته! مُلدَم! خفم کردی بی جوعور!!. خوبه منم خفت کنم؟!. چند دقیقه بعدش هر دومون از فشار دادن هم قرمز می شیم و نفس کم می یاریم از ته تهِ قلبم می خندمو می زنم پس کلش!!  (انقده کیف می ده)   .


[ سر عکس انقده وول خورد به غلط کردن افتادم! ].


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها